نمایاندن. آشکار کردن. (فرهنگ فارسی معین) : آئینۀ سکندر جام جم است بنگر تا بر تو عرض دارد احوال ملک دارا. حافظ (از آنندراج). ، به عرض رسانیدن، مطلبی را، تظلم کردن، نزد قاضی و حاکم، درخواست کردن. (فرهنگ فارسی معین)
نمایاندن. آشکار کردن. (فرهنگ فارسی معین) : آئینۀ سکندر جام جم است بنگر تا بر تو عرض دارد احوال ملک دارا. حافظ (از آنندراج). ، به عرض رسانیدن، مطلبی را، تظلم کردن، نزد قاضی و حاکم، درخواست کردن. (فرهنگ فارسی معین)
اظهار کردن و بیان کردن، از طرف کوچکتر به بزرگتر. (فرهنگ فارسی معین) : صورت حال عرضه داشت. (مجالس سعدی). حسب حالم سخنی بس خوش و موجز یاد است عرضه دارم اگرم رخصت اطناب دهی. ابن یمین. آن قصه غلبۀ گرگ را عرضه داشتم. (انیس الطالبین ص 154) ، ارائه دادن. نشان دادن. (فرهنگ فارسی معین). عرض. (از منتهی الارب) (آنندراج). عرض کردن. عرضه کردن. به معرض درآوردن. از مدنظر کسی گذراندن. فرا پیش کسی داشتن: گفت... مواضعه نویسم تا فردا بر رای عالی زاده اﷲ علوا عرضه دارند. (تاریخ بیهقی ص 147). خدمتگاری را که انیس انس و عیبۀ اسرار زن تواند بود تهدید و تشدیدی عرضه داشت. (سندبادنامه ص 100). که دارد در همه آفاق زهره که عرضه دارد این نقد نبهره. شیخ عطار (از آنندراج). ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را. سعدی (خواتیم)
اظهار کردن و بیان کردن، از طرف کوچکتر به بزرگتر. (فرهنگ فارسی معین) : صورت حال عرضه داشت. (مجالس سعدی). حسب حالم سخنی بس خوش و موجز یاد است عرضه دارم اگرم رخصت اطناب دهی. ابن یمین. آن قصه غلبۀ گرگ را عرضه داشتم. (انیس الطالبین ص 154) ، ارائه دادن. نشان دادن. (فرهنگ فارسی معین). عرض. (از منتهی الارب) (آنندراج). عرض کردن. عرضه کردن. به معرض درآوردن. از مدنظر کسی گذراندن. فرا پیش کسی داشتن: گفت... مواضعه نویسم تا فردا بر رای عالی زاده اﷲ علوا عرضه دارند. (تاریخ بیهقی ص 147). خدمتگاری را که انیس انس و عیبۀ اسرار زن تواند بود تهدید و تشدیدی عرضه داشت. (سندبادنامه ص 100). که دارد در همه آفاق زهره که عرضه دارد این نقد نبهره. شیخ عطار (از آنندراج). ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را. سعدی (خواتیم)